پنجشنبه, ۹ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۴۸ ب.ظ

خواب شهید آوینی

 شهید محمد مسرور خواب ها

این خواب را شهید مسرور در ذفترشان نوشته اند:


دیدم شهید آوینی در محضر رهبر،امام خامنه ای نشسته است و طرح برای فرهنگ کشور می دهد که مضمون جملات آن شهید این بود که باید از احادیث هایی استفاده شود که زمینه جهاد اسلامی را فراهم کند

دلم آن وقت آرام می شود که

 شهید محمد مسرور دست نوشته

متن زیر؛دست نوشته شهید محمد مسرور در تاریخ 85/1/22 می باشد:

به نام خدای شهیدانی که یک عمر خود را بنده ی او خطاب کردند و بنده وار سر و جان خود را فدای ارباب کردند. امروز حال و هوای مناطق جنگی درون من فوران می کند.می خواهم آنچه درون دلم هست بیرون بریزم و به روی کاغذ بیاورم تا سبک بشوم.

ای کاغذ مچکرم،ممنون هستم از تو.

وقتی دلم می گیرد نمی دانم چه کنم تو به یاری من می آیی و متحمل سوز دل من می شوی.نمی دانم اگر تو نبودی چطور این سوز دلم را بیرون می ریختم.چون محرمی نیست که برای او بگویم .ای کاغذ در این دنیا تنها محرم من هستی که می توانم خود را سبک کنم و درد دل با تو بکنم.ای کاغذ می خواهم دوباره با تو درد دل کنم.

آه چه بگویم که دلم آرام شود؟می دانم هر چه بگویم دوباره دلم آرام نمی شود دلم آن وقت آرام می شود که به آرزوی خود برسم.آری آرزوی من وصال است.وصالی که با خون همراه باشد.همچون شهدای شلمچه.

آه شلمچه!رفیق دیرنه ام.ای شلمچه همان اول که تو را دیدم احساس غریبی با تو نکردم.فکر می کردم تو با من نسبتی داری.آری تو همان درد و دل من هستی.همان عشق من هستی.تو من را عاشق شهادت کردی.نمی دانم از کجای تو بگویم؟

از میدان مین تو.از خاک تو یا از شهیدانی که در تو خفته اند یا شب های خوب تو.

از کدامین صفت وجود تو بگویم؟نمی دانم چه شوری است که وقتی وارد تو می شوم ناگهان پاهایم سست می شود و طاقت روی پای ایستادن را ندارم.ناگهان می بینم روی دو زانوی خویش نشسته ام و بعد از چند لحظه می بینم طاقت روی زانو نشستن را هم ندارم.

ناخودآگاه به سجده می روم،همین طور که به سجده رفته ام می بینم چشمانم آرام نمی گیرد.طاقت آرام گرفتن را ندارد ناچار اشک از چشمانم سرازیر می شود و آب چشم من با خاک تو مخلوط می شود.آری تو همین را از من می خواستی که آب چشم من را سرازیر کنی تا دلم عاشق تو شود.

آری هر کس درون تو می آید همین کار را با او می کنی تا عاشق تو بشوند و در آخر آن را فدایی راه خدا می کنی.آه شلمچه کمی آن طرف تر تو خاکی از تبار تو است که عاشقان آن را طلائیه می گویند.آری شلمچه او با تو شباهت هایی دارد.آری شما هر دو ؛آب شما را پوشانده بود.اما شباهتی دیگر هم شما با هم دارید.شهدای شما غواص بوده اند.غواصانی که وقت شهادتشان خون را با آب شما مخلوط کردند. و با خاک شما مخلوط شدندکه هنوز هم خاک شما بوی شهیدان می دهد..

ای طلائیه تو بوی آشنایی می دهی.بوی شهیدانی می دهی که مادر آنها حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بوده است.مگر می شود مادر وقت مرگ پسرش بر سر بالین پسر نیاید.من که می گویم شما اینجا بوده ای و این خاک را قدمگاه خود کردی.

آری هر وقت به طلائیه می آیم به یاد غریبی تو می افتم.

اما ای شلمچه و طلائیه یک جای دیگر هم مثل شما بوی مادر می آید.آری همان اروند کنار را می گویم.آری رمز عملیات یا زهرا (سلام الله علیها) بوده.بلی مرگ و شهادت شهیدان ما هم زهرایی بوده است .شهیدانی که از ناحیه سینه و پهلو شهید شده بودند.

درد و دل زیاد است فقط دل من آن  قت آرام و ساکت می شود که به آرزوی خود رسیده باشد

برای دوستان شهیدم

هو الشهید

هوای این روزای من هوای سنگره            یه حسی روحمو تا زینبیه میبره

تا کی باید بشینمو خدا خدا کنم                  به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم

امروز شنبه ۴ /۲/ ۱۳۹۵مصادف با وفات جبل الصبر خانم بی بی زینب کبری سلام الله علیها می باشد     تاریخ را از روی ساعتی نگاه کردم که در سوریه به ما داده بودنداین روزها دلم را با این وسایل خوش     می کنم، وسایلی که شاید قیمتی نداشته باشند اما برایم ارزش بالایی دارندهنوز بوی آنجا را دارد.        راستی پلاکم را گم کرده ام شاید دلیلش این بود که گاهی اوقات با دیدن پلاک ونشان دادن آن به رفقا احساس خودنمایی میکردمدلم برای پلاک تنگ شده همان پلاکی که ۲ماه همراهم بود خیلی دلتنگم چون یادگاری بی بی و مدال نوکریم بود .

همه به ما می گویند مدافع حرم اما مدافع حرم فقط یکی بود وآن هم عباس علیه السلام ، ما همه جنود و سربازان بی بی هستیم همه فکر میکنن ما کاری کرده ایم ولی هر کاری کرده ایم خود خدا  کرده،مگر در سوره انفال نفرمود: «و ما رمیت اذ رمیت »

اشک در چشمانم حلقه زده بغض گلویم را گرفته، این حال را کسی درک نمی کندمردم به گناهان خود ادامه میدهند، فضای جامعه حالم را بهم میزند، از بد حجابی هاااا… از صحبت هایی که پشت سر شهدا و رزمنده ها می زنند، از باند بازی ها در انتخابات، صلاح نظام را فراموش کرده ایم اصلا امام زمان رو فراموش کرده ایم

نمیدانم چه بگویم فقط فقط دلتنگم ، دلتنگ حضرت زینب روحی فداک ،  دلتنگ رفقای شهیدم ، دلتنگ عسکر زمانی همان لر پاسداری که اهل تیراجان نورآباد بود همان کسی که اولین ماموریتش آخرین ماموریتش شدهمان که هر وقت صبح از خواب بیدار میشدی می دیدی که تمام سرویس بهداشتی و حمام ها و… را تمیز کرده ، همان که نماز شبش در هوای سرد زمستانی ترک نمی شد ، همان که خاطره نویسی را از او یاد گرفتمچون ریز به ریز خاطرات کشور (عام بشاربه قول بچه ها،می نوشت ، همان که شب و روز با هم بودیم ، باهم شوخی میکردیم ، باهم کشتی میگرفتیم ، هنوز تخمه ای که قرار بود با هم بخوریم داخل کیفم هست  ،  قرار بود رحلت امام خمینی(رهبا هم ازاصفهان تا تهران با دوی امدادی برویم.

   کجا رفتی…..       چرا منو نبردی ……

دلتنگ محمد مسرور، همان طلبه بسیجی ، همان که ۴سال با هم بودیم.  اولین باری که به کربلا رفتم با هم به پابوس ارباب رفتیمیک هفته رویایی درکربلا ماندیم  ، همان که شهدایی زندگی می کردهمه فکر و ذکرش شده بود شهدا  ، همان که چهارشنبه شب ها برنامه ای راه انداخته بود که بچه های طلبه و دانشجو  و… به گلزارهای شهرمان می رفتند و قبور شهدا را می شستندو مجلس روضه برگزار میکردند.  البته زیباتر آنکه خود نیز ، صاحب قبری شد که حالا باید هر هفته شسته شود ، همان که سایتی بنام شهود عشق برای ترویج فرهنگ شهدا راه اندازی کرده بود و الان خود نیز از شهدایی است که برای ترویج سیره اش ، سایتی به نام (شهیدمحمدمسرورراه اندازی شده است.

کجا رفتی……         چرا منو نبردی………..

دلتنگ ابوذر داودی همان پاسداری که اهل منطقه رستم نورآباد بود همان که سال قبل در منطقه فتح المبین خادمی شهدا را می کردهنوز رفقایت باورشان نمی شود تو رفته ای

به دنبال چه چیزی در شیارهای فتح المبین بودی و چه از ۸ شهید فتح المین خواستی؟؟؟ همان که معروف به هوی واویلا بودیادت هست چقدر عالی گرا به توپخانه دادی و چندین نفر از دشمنان حضرت زینب روحی فداک را به هلاکت رساندی

کجا رفتی …..           چرا منو نبردی……….

دلتنگ محمد کاظم توفیقی ، همان بسیجی خوش اخلاق ، همان که مثل ابوالفضل العباس علیه السلام خوش غیرت بود ، همان که حرکات نمایشی با موتورش فراموش شدنی نیست  همان که دلتنگ بود ……

کجا رفتی …….                         چرا منو نبردی……..

دلتنگ سجاد دهقان همان پاسدار اهل فراشبند ، همان که فرمانده تخریب بود ،همان که رفقایش بعد از شهادتش می گفتند سال ها باید بگذرد تا کسی مثل سجاد با تجربه و متدین وارد تیپ کازرون شود ، همان که ما را با وسایل تخریب آشنا کرد.و از آن بهتر، درس تخریب تکبر و خود بزرگی را به ما آموخت.

کجا رفتی……..                       چرا منو نبردی…………..

دلتنگ سید فخرالدین تقوی ، همان بسیجی خدایی ، همان که اهل قائمیه بود و این روزها کمتر از او در شهرمان یاد می شود ، همان که همیشه لبخند بر لب داشت و دیگران را می خنداند.

کجا رفتی ………                        چرا منو نبردی………

دلتنگ علی جوکار ، همان تکاور دلاور ، همان تک تیرانداز ، همان که هر وقت او را می دیدیم قناسه همراه او بود ، همان که باهم فوتبال بازی می کردیم.

کجا رفتی …….                        چرا منو نبردی…………

خلاصه دلتنگم…… به هر دری  می زنم آنرا بسته اند.  نمی دانم چرا؟؟؟؟؟؟  انگار همین یکبار بود امیدوارم دوباره تکرار شود.

ان شاء هر چه زوتر دستانم را بگیرند ….

بدم الحسین و بدماءالشهداء لن تسبی زینب مرتین

قسم به خون حسین وقسم به خون شهدا  هرگز زینب دوبار به اسارت برده نمی شود.

ش.آ.ا.ع.ع

 

نماهنگ در آرزوی شهادت

برای مشاهده نماهنگ بر روی عکس یا اینجا کلیک کنید

ما سینه زدیم بیصدا باریدند

از هر چه که دم زدیدم،آنها دیدند

ما مدعیان صف اول بودیم

از آخر مجلس شهدا را چیدند

وصیت نامه شهید مدافع حرم عسکر زمانی

 شهدا شهدای دفاع از حرم زندگی و وصیت نامه

بده هایی که باید پرداخت شود

   1. یکصد و چهل هزار تومان باید برای رفع مظالم به حساب گروهان شهید چمران در دانشگاه امیرالمومنین پرداخت شود که به این شکل عمل کنید به شماره جناب سروان(حذف شده) زنگ بزنید و از او کمک بخواهید

-خودم توی این دو ماه به خاطر اینکه پولی نداشتم نتوانستم پرداخت کنم-.

2.چهل هزار تومان به حساب (حذف شده) بریزید ک به این شکل عمل کنید به شماره ی(حذف شده) و یا زنگ بزنید و از او بخواهید که شماره حسابش را بدهد

3. بیست هزار تومان هم به نیت صدقه برای امام زمان پرداخت کنید این پول به خاطر روزهایی بود ک به دلایل مختلف نتوانسته بودم  برنامه ی قرائت50 آیه در روز را عملی کنم ک به ازای هر روز غیبت دو هزار تومان پرداخت میکردم طلب کاری های هم شاید باشد که اگر کسی آورد یا نیاورد به فکرش نیستم.

 وصیت عمومی خاصی ندارم جز یک مورد و آن هم اینکه از اهالی روستای تیرازجان میخواهم که برای پیشرفت سریع روستا با هم متحد شوند و برنامه ریزی کنند به خصوص آن افرادی که معلم و یا به قولی فرهنگی هستند و همچنین همه ی آن افرادی که به نوعی کارمند و یا برای کمک به اهالی روستا در هر زمینه ای توانمند هستند. پیشرفت روستا را بر عهده این و آن نگذارند و یا بر عهده چند شخصیت قرار ندهند و یا اگر کسانی نمیخواهند اینچنین باشد به آنها اجازه ندهیم. از همه کسانی که من را میشناسند یا وصیتم را می خوانند و یا گوش می دهند می خواهم من را حلال کنند توانم همین بود. حرف آخرم هم این است که هر شخصی عهده دار ولایت شد برای ما واجب التعظیم است و وظیفه ما هست که از آن مواظبت کنیم تا به دست صاحب اصلیش برسد و همه ی ما را از این منجلاب در بیاورد ان شاءالله. خدا همه ی شما را صبر عظیم دهد.

 

نغمه های دل

 شهید محمد مسرور دست نوشته

متن زیر؛دست نوشته شهید محمد مسرور در تاریخ 86/10/23 می باشد:

امروز دوباره حال و هوای جبهه ها بر دل من طنین انداز شده.آه صداهای خمپاره ها به گوش می رسد.آه این دل طاقت ماندن در این دنیا را ندارد،چه کنم که دیگر این ناله های درون دل آرام گیرد؟

خداوندا!

امروز آمده ام معامله کنم.معامله ای که خون خرید و فروش می شود.آری بهای بهشت خون است.

خداوندا!

نمی دانم برای آخرت چه اندوخته ام.آری تو خود بهتر می دانی در نامه اعمال من چیزی جز گناه و معصیت نیست.حالا مانده ام چطور این همه گناهان را از نامه ی عملم محو کنم.

رجوع کردم به قرآن ؛صدایی شنیدم که می گفت بیا من خریدارم.بیا و فدایی من شو و سعادت را برای خود بخر.آری سعادت در این دنیا و آن دنیا چیزی جز شهادت نیست.

چه بگویم.خدایا! این مرغ دل هوای پرواز کردن دارد.آری مرغی که چند روزی در قفس زندانی شده و نمی تواند به دیار خود برگردد.آری خداوندا! تو بیا با شهادت من،این مرغ بی قرار را از قفس آزاد کن که فقط تو می توانی به داد من برسی.

آری!می دانم تو می گویی هنوز پخته نشدی،خامی .هنوز شایسته ی این مقام نیستی.

خداوندا!خودم می دانم که من عبدی گنه کارم ولی اگر تو بخواهی این دل خالص می شود.

خداوندا!فقط تو می توانی به من کمک کنی اگر یک لحظه من را به خودم واگذاری دیگر همه ی بلاها و شیاطین بر من چیره می شوند و دیگر حال راه رفتن هم ندارم.

اما شهادت!

می توانم تو را به آغوش بگیرم و بالهای خود را باز کنم و به اعماق آسمان پرواز کنم.آری شهادت تو از اول با من بودی اما من تو را گم کردم.به امید روزی که تو را پیدا کنم.

قلم عالم بالاتر از شهید است اما...

 شهید محمد مسرور دست نوشته

متن زیر؛دست نوشته شهید محمد مسرور در تاریخ85/1/25 می باشد:

به نام خداوندی که همه ی موجودات را آفرید و به ما بهترین دین و بهترین مذهب یعنی شیعه داد. 

اکنون من از مناطق جنگی بر گشته ام.می خواهم حال و هوای آنجا را با اینجا مقایسه کنم.

آه ای شلمچه از روزی که به دیدن تو آمدم برای جدا شدن از تو،همان روز گریستم.آری اکنون از پیش تو می آیم.آه دلم برای خاک تو تنگ شده.آه خاک تو عجب خاکی است که صبح و ظهر و شب نمی شناسد .هر کس وارد تو شود آن را به خاک می اندازی و گریه او را جاری می کنی.

شلمچه این چه حس غریبی است که در تو نهفته است.

اما اینجا همه سرگرم گذراندن زندگی روزمره اند.ای شلمچه ای کاش من همیشه پیش تو بودم و داغ فراق تو مرا آزار نمی داد.

آه ای شلمچه این چه حالی است که با ما انسان ها می کنی؟این چه حال و هوایی است که انسان را گریان و نالان می کنی؟آه چه بگویم از غروب تو که هر وقت غروب تو را می بینم یاد غروب خود می افتم.آری دلم می خواهد همچو غروب تو مرگ من هم سرخ باشد.

مرگی که غیر از شهادت باشد نمی توان گفت که من عاشق به تمام معنای خدا هستم.عاشق آن است که جان خود را فدا کند مگر خود خدا نفرموده است: مومنان آن کسانی هستند که - با - مال و جان خود در راه خدا به جهاد بر می خیزند و بلندترین افتخار آنها شهادت در راه خداست.مومنان آن کسانی هستند که با آنها عهد بستیم و آنها به عهد خود وفا کردند.

آری آن عهدی که با خدا بسته ایم همان شهادت است.تا زمانی که به شهادت نرسیم به عهد خود وفا نکرده ایم.پس بیاییم از خدا بخواهیم مرگ ما را شهادت قرار بدهد.

  ولی امروز را نگاه می کنم مردمانی می بینم بدون احساس.انگار نه انگار که زمانی خواهند مرد.دنیا آنها را کور کرده و نمی گذارد کمی فکر کنند.انگار نه انگار کسانی در میان آنها بوده اند و از میان آنها رفته اند

این زمانه را می نگرم یاد آن زمان جنگ می افتم،زمان جنگ عزت و افتخار شخص بر ایمان او بود ولی اکنون افتخار بر ثروت و تحصیل است.

ای کسانی که می گویید اسلام می گوید قلم عالم بالاتر از شهید است آری همچنین است اما عالمی که عالم دینی باشد آنهم با عمل باشد.آری عالمی چون امام خمینی(ره) که با سخنان خود توانست صدها هزار شهید را پرورش دهد نه عالم درس خوانده و بدون عمل.نه استاد دانشگاهی که هیچ شعور اسلامی ندارد و دارد برای دانشجویان شبهه ایجاد می کند.اگر ایمان نباشد همه ی این علم به درد همین دنیا می خورد و در آن دنیا خوار هستند.

آن زمان جنگ را می بینم،جنگ حق علیه باطل.اما امروز باطل زیاد شده و کسی نیست در مقابل آنها بجنگد.چه بگویم که آن زمان حرف از ایمان و تقوا و کربلا بود اما این روزها حرف از پول و دنیا و سفر به کشورهای خارجی است.

آه آن زمان افتخار فرد این بود که همچو امامان و – طبق – سیره آنها رفتار کنند اما امروز افتخار این است که همچو سگ بازها باشند.طوق زرین گردن خود بیندازند.

ای مردم چه شده آن زمان ها را فراموش کرده اید و دارید کار خود را می کنید.الهی تنها راه نجات در این دنیا شهادت در ره تو می باشد.پس ما را به شهادت برسان