جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۲۱ ب.ظ

برای دوستان شهیدم

هو الشهید

هوای این روزای من هوای سنگره            یه حسی روحمو تا زینبیه میبره

تا کی باید بشینمو خدا خدا کنم                  به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم

امروز شنبه ۴ /۲/ ۱۳۹۵مصادف با وفات جبل الصبر خانم بی بی زینب کبری سلام الله علیها می باشد     تاریخ را از روی ساعتی نگاه کردم که در سوریه به ما داده بودنداین روزها دلم را با این وسایل خوش     می کنم، وسایلی که شاید قیمتی نداشته باشند اما برایم ارزش بالایی دارندهنوز بوی آنجا را دارد.        راستی پلاکم را گم کرده ام شاید دلیلش این بود که گاهی اوقات با دیدن پلاک ونشان دادن آن به رفقا احساس خودنمایی میکردمدلم برای پلاک تنگ شده همان پلاکی که ۲ماه همراهم بود خیلی دلتنگم چون یادگاری بی بی و مدال نوکریم بود .

همه به ما می گویند مدافع حرم اما مدافع حرم فقط یکی بود وآن هم عباس علیه السلام ، ما همه جنود و سربازان بی بی هستیم همه فکر میکنن ما کاری کرده ایم ولی هر کاری کرده ایم خود خدا  کرده،مگر در سوره انفال نفرمود: «و ما رمیت اذ رمیت »

اشک در چشمانم حلقه زده بغض گلویم را گرفته، این حال را کسی درک نمی کندمردم به گناهان خود ادامه میدهند، فضای جامعه حالم را بهم میزند، از بد حجابی هاااا… از صحبت هایی که پشت سر شهدا و رزمنده ها می زنند، از باند بازی ها در انتخابات، صلاح نظام را فراموش کرده ایم اصلا امام زمان رو فراموش کرده ایم

نمیدانم چه بگویم فقط فقط دلتنگم ، دلتنگ حضرت زینب روحی فداک ،  دلتنگ رفقای شهیدم ، دلتنگ عسکر زمانی همان لر پاسداری که اهل تیراجان نورآباد بود همان کسی که اولین ماموریتش آخرین ماموریتش شدهمان که هر وقت صبح از خواب بیدار میشدی می دیدی که تمام سرویس بهداشتی و حمام ها و… را تمیز کرده ، همان که نماز شبش در هوای سرد زمستانی ترک نمی شد ، همان که خاطره نویسی را از او یاد گرفتمچون ریز به ریز خاطرات کشور (عام بشاربه قول بچه ها،می نوشت ، همان که شب و روز با هم بودیم ، باهم شوخی میکردیم ، باهم کشتی میگرفتیم ، هنوز تخمه ای که قرار بود با هم بخوریم داخل کیفم هست  ،  قرار بود رحلت امام خمینی(رهبا هم ازاصفهان تا تهران با دوی امدادی برویم.

   کجا رفتی…..       چرا منو نبردی ……

دلتنگ محمد مسرور، همان طلبه بسیجی ، همان که ۴سال با هم بودیم.  اولین باری که به کربلا رفتم با هم به پابوس ارباب رفتیمیک هفته رویایی درکربلا ماندیم  ، همان که شهدایی زندگی می کردهمه فکر و ذکرش شده بود شهدا  ، همان که چهارشنبه شب ها برنامه ای راه انداخته بود که بچه های طلبه و دانشجو  و… به گلزارهای شهرمان می رفتند و قبور شهدا را می شستندو مجلس روضه برگزار میکردند.  البته زیباتر آنکه خود نیز ، صاحب قبری شد که حالا باید هر هفته شسته شود ، همان که سایتی بنام شهود عشق برای ترویج فرهنگ شهدا راه اندازی کرده بود و الان خود نیز از شهدایی است که برای ترویج سیره اش ، سایتی به نام (شهیدمحمدمسرورراه اندازی شده است.

کجا رفتی……         چرا منو نبردی………..

دلتنگ ابوذر داودی همان پاسداری که اهل منطقه رستم نورآباد بود همان که سال قبل در منطقه فتح المبین خادمی شهدا را می کردهنوز رفقایت باورشان نمی شود تو رفته ای

به دنبال چه چیزی در شیارهای فتح المبین بودی و چه از ۸ شهید فتح المین خواستی؟؟؟ همان که معروف به هوی واویلا بودیادت هست چقدر عالی گرا به توپخانه دادی و چندین نفر از دشمنان حضرت زینب روحی فداک را به هلاکت رساندی

کجا رفتی …..           چرا منو نبردی……….

دلتنگ محمد کاظم توفیقی ، همان بسیجی خوش اخلاق ، همان که مثل ابوالفضل العباس علیه السلام خوش غیرت بود ، همان که حرکات نمایشی با موتورش فراموش شدنی نیست  همان که دلتنگ بود ……

کجا رفتی …….                         چرا منو نبردی……..

دلتنگ سجاد دهقان همان پاسدار اهل فراشبند ، همان که فرمانده تخریب بود ،همان که رفقایش بعد از شهادتش می گفتند سال ها باید بگذرد تا کسی مثل سجاد با تجربه و متدین وارد تیپ کازرون شود ، همان که ما را با وسایل تخریب آشنا کرد.و از آن بهتر، درس تخریب تکبر و خود بزرگی را به ما آموخت.

کجا رفتی……..                       چرا منو نبردی…………..

دلتنگ سید فخرالدین تقوی ، همان بسیجی خدایی ، همان که اهل قائمیه بود و این روزها کمتر از او در شهرمان یاد می شود ، همان که همیشه لبخند بر لب داشت و دیگران را می خنداند.

کجا رفتی ………                        چرا منو نبردی………

دلتنگ علی جوکار ، همان تکاور دلاور ، همان تک تیرانداز ، همان که هر وقت او را می دیدیم قناسه همراه او بود ، همان که باهم فوتبال بازی می کردیم.

کجا رفتی …….                        چرا منو نبردی…………

خلاصه دلتنگم…… به هر دری  می زنم آنرا بسته اند.  نمی دانم چرا؟؟؟؟؟؟  انگار همین یکبار بود امیدوارم دوباره تکرار شود.

ان شاء هر چه زوتر دستانم را بگیرند ….

بدم الحسین و بدماءالشهداء لن تسبی زینب مرتین

قسم به خون حسین وقسم به خون شهدا  هرگز زینب دوبار به اسارت برده نمی شود.

ش.آ.ا.ع.ع

 

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی